ارســلان ارســلان ، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

ارســـلان بهترين هديه خــدا

نوروز 94 و سفر به سمنان

پسرکم سلام عشق مامان انقد شیرین و بانمک شدی که همش میخوام قورتت بدم  خدارو هزاران بار شکـــــــر    ارسلانم من و بابا محسن وشما در تاریخ 28 اسفند ماه 1393 راهی شدیم به سمت سمنان دیار پدری .. ساعت 4 ونیم رسیدیم خونه بابا جون طبق معمول همه از دیدنت ذوق کردن و دست به دست چرخیدی قند عسلم  بریم سراغ عکسا که خیلی زیاده همه عکسا توسط عمه هدی گرفته شده    قند عسلم رفته حموم  برای عید خودشو تمیز کنه مامان قربونت بره  ارسلانم تو حموم خیلی آرومی و خوشت میاد وقتی میشورمت عاشقتم پسرم  اولین بار بود میبردمت حمام پسرم  قبل از این با مامان جون  ثریا میرفتی حمام ...
15 فروردين 1394

متفرقه های بهمن ماهی و اسفند ماهی

سلام پسرم عشق مادر  ببخشید مامانی این دفعه خیلی دیر شد .. رکورد زدم  یه روز رفته بودیم خونه مامان جون تسنیم جون هم اومد شما رو ببینه  مادربزرگش از همسایه ی قدیمه مامان جونه و از قدیم رابطه داشتیم  ان شاالله جفتتون همیشه سلامتــ باشین و تو مراحل زندگی موفق باشین عزیزای دلم  ______ یه روز اسفند ماهی من و شما و بابا محسن تو حرم امام رضا  ____ این کار زیبا ، اثر هنریه بیتا جون  ممنونم بیتا جووون  اینم اثر زیبای عمه جون ندا    دایی امیر عکس شما رو گذاشته رو پروفایل وایبرش  ، دوستاش بهش میگن پسرت چقدر شبیه خودته  ...
15 فروردين 1394

ممنــونم پــدر مادر عزیزم

سلام پسرم  وقتی شما کوچولو بودی 1 ماه و 2 ماه بودی متوجه یه زخم کوچولو رو باسنت شدیم ..  اون زخم روز به روز بزرگ تر و عمیق تر میشد .. این ها رو قبلا بهت گفتم پسرم الان که دوباره دارم توضیح میدم  میخوام از کمک های مادر  جون  ثریا و بابا جون حسین برات بگم ..  پسرم خیلی روزای سختی بود هر روز میبردیمت دکترای مختلف سونو گرافی های مختلف ...  تو این روزای سخت مامان جون و بابا جون ثانیه ثانیه همراهت بودن  چون نمیتونستم پوشکت کنم کلا باز بودی .. همش دور و برت بودن .. یا رو پای مامان جون بودی یا تو بغل بابا جون  که شاید من بتونم یکم بخوابم ولی با گریه هات بی قراری هات خوابم نمیبرد جان&n...
15 فروردين 1394
1